6 تفسیر از شبیه سازی انسان
1)چگونه پدیده شبیهسازی از کنترل خارج میشود؟
شبیهسازی انسان، به استناد ضرورت کارهای تحقیقاتی برای شناخت و درمان بیماریها، نمیتواند مانع از خطرات عظیم و بالقوهی این عمل برای آیندهی جامعهی بشری شود. قانونی شدن این امر، زمینهی تبدیل عمل زاد و ولد انسان به نوعی تولید صنعتی که در آن کودکان به اشیای دستکاری شده و محصولات مطابق با خواست و ارادهی ما، تبدیل خواهند گشت را فراهم میآورد.
کوتاهیهای کنگره پیشین آمریکا، در ممنوع ساختن شبیهسازی انسان، توانایی ما را در کنترل استفادههای غیراخلاقی از بیوتکنولوژی ـ حتی زمانی که این گونه استفادهها آن مسایل وموضوعاتی را که برای ما ارزشمند هستند، با تهدید خود مواجه میسازد ـ مورد تردید جدی قرار داده و از همین رو است که کنگره جدید بایستی برای حذف این سد قانونی، اقدام لازم را به عمل آورد.
تقریباً در آمریکا همه در مخالفت با شبیهسازی، متفقالقولند و اکثریت عظیم مردم با آن مخالفند. عمده دانشمندان و محققین نیز بر این باورند که بایستی شبیهسازی به عنوانی عملی غیرقانونی معرفی گردد و حتی یکایک اعضای کنگره نیز آن را محکوم نمودهاند. واقعیت آن است که شبیهسازی علاوه بر آن که حامل مخاطرات و آسیبهای جدی بر بدن کودک شبیهسازی شده است، ارزش و جایگاه تولیدمثل بشری را مورد تهدید واقعی خود قرار میدهد. همچنین، شبیهسازی، امکان کنترل ژنتیکی بیسابقه و بیمانندی را بر نسل بعدی فراهم میآورد و از همین رو است که این عمل، به عنوان اولین گام تحقق دنیای «به نژادی» که در آن کودکان به اشیای دستکاری شده ومحصولات مطابق با خواست و اراده ما تبدیل خواهند گشت، محسوب میشود.اما به رغم چنین نگرانیهایی، قوانین موردنظری که ممنوعیت شبیهسازی را به همراه داشت، از تصویب مجلس سنا بازماند که البته مانع اصلی تحقق چنین خواستی، ابهام پیرامون دو موضوع «تحقیق در مورد سلولهای غیرجنسی» و «تحقیقات بر روی رویانها» بود که گرهگشایی از این دو موضوع، میتواند راهکار تصویب قوانینی مسوولانه برای ممنوع ساختن شبیهسازی در ایالات متحده به حساب آید.
در ابتدا ما باید حقایقی را برای خود روشن سازیم. تمام فرآیندهای شبیهسازی انسان با یک عمل مشابه آغاز میشود و آن هم تولید رویان شبیهسازی شده انسان است. توسل به این شیوه برای تولید نوزاد انسان، مستلزم کاشت رویانهای شبیهسازی شده در بدن زنان و رشد آن تا هنگام تولد است، اما شبیهسازیهایی که در راستای تحقیقهای زیستی ـ پزشکی صورت میپذیرد، برخلاف نمونه قبلی، مستلزم تشریح و دستکاری رویانها خارج از بدن و با هدف تسلط بر سلولهای غیرجنسی است.
امروزه مباحثهها و مجادلههای موجود، حول ممنوعسازی اولین شیوه و بعضاً حول هر دو شیوه مذکور دور میزند، اما مسلم آن است که لحاظ نمودن مسایل اخلاقی و واقعبینانه ایجاب میکند که حداقل اگر شبیهسازی بااهداف تحقیقاتی ادامه مییابد، شبیهسازی انسان ممنوع گردد.
نکته مهم دیگر آن است که مباحث صورت گرفته در این باره، نه تنها ناکافی بوده، بلکه بر حول موضوعاتی اشتباه و نامرتبط با اصل مطلب، معطوف شده است؛ به طوری که در چنین فضایی، طرفداران شبیهسازی با اهداف تحقیقاتی، غالباً بر آن بودهاند تا با توسل به این ادعای واهی که این شیوه، اصلاً شبیهسازی نیست و رویانهای تولیدی اصلاً به معنای واقعی، رویان نیستند، در پی تحریف واقعیت و خلط موضوع برآیند.
از سوی دیگر، مخالفین این گونه تحقیقات، صرفاً فکر و ذکر خود را به ممنوع ساختن این شیوه، معطوف ساخته و از این رو، از اصل مطلب بازماندهاند و نتیجه آن چیزی جز این نیست که این نیروی گسترش یافته برای کنترل و دستکاری بر حیات بشری و شیوههایی که شبیهسازی را به یک واقعیت مبدل میسازد، خلق کودکان شبیهسازی شده را به امری رایج تبدیل میکند.
درست است که این گونه تحقیقات، میتواند به ارمغان آورنده امیدی برای شناخت و درمان بیماریها باشد، اما نباید با توسل به ادعاهایی مبنی بر ارزش و یا ضرورت این گونه تحقیقات، خود را فریب دهیم، چرا که اصلاً در این باره، هیچ سابقه و پیشینه قابل قبولی ـ حتی در مورد حیوانات که عمدتاً در عرصه پزشکی به عنوان توجیهی برای بسط این تحقیقات بر روی انسان شناخته میشود ـ در اختیار نداریم.
امروزه گزینشهای ژنتیکی رویانها در حال تبدیل شدن به یک صنعت روبهرشد میباشد. برخی از کارشناسان، چنین رویکردی را به مثابه شیوهای برای خلق کودکانی که از لحاظ ژنتیکی سالم و بینقص هستند، میستایند، اما مسلم است که به رغم همه ادعاهای موجود، توسل به این ادعا که شبیهسازی انسان صرفاً به زوجهای نابارور، شبیهسازیهای تحقیقاتی فقط به مطالعه درباره بیماریها محدود خواهد شد، نگرشی خام و سادهلوحانه است.
نگاهی عمیق به این مسأله، بیانگر آن است که تولید رویانهای شبیهسازی شده با هر هدفی که صورت پذیرد، جهشی بزرگ در تبدیل زاد و ولد انسان به نوعی تولید صنعتی خواهد بود و در حقیقت از همین رو است که ما نباید در این باره خود را این گونه فریب دهیم؛ چراکه پذیرش رویانهای شبیهسازی شده حتی در راستای اهداف تحقیقاتی، حداقل در اصول به معنای پذیرش برتری روبه گسترشِ ژنتیکی نسلی بر نسل بعدی خواهد بود؛ زمانی که رویانهای شبیهسازی شده بشری در آزمایشگاهها موجودیت یابند، در واقع سنگ بنای
انقلاب بهنژادی گذاشته میشود.
در مجموع، این گونه نگرانیها است که بسیاری از کشورها را از جمله آلمان، ژاپن، فرانسه، نروژ، استرالیا و … برآن داشته تا هم تولید و هم تحقیق در این حوزه را ممنوع سازند و پارلمان اروپا نیز در همین راستا است که هر گونه شبیهسازی انسان را ممنوع ساخته است. مسلم آن است که آمریکا نیز باید هیمن رویکرد را اتخاذ کند و حداقل اگر آن را به صورت کامل ممنوع نمیسازد، بایستی این گونه فعالیتها و تحقیقات را برای چند سال به حالت تعلیق درآورد. در چنین فرصتی است که این سیاست، به ما امکان میدهد تا اهمیت واقعی نقض مرزهای اخلاقی و بنیادینی را که در جریان شبیهسازی شکل میگیرد، درک نماییم و در ک این واقعیت است که ما را به تدبیری ایمن برای مقابله با تولید کودکان شبیهسازی شده، پیش از آنکه به روالی عادی تبدیل شود، مجهز میسازد و در کنار آن، تداوم بحثهای مرتبط با این موضوع را به همراه خواهدداشت.
در صورتی که هماکنون اقدامی در این راستا انجام ندهیم، آنگاه شبیهسازی انسان به امری عادی تبدیل خواهد شد و دیگر بایستی به ورود و حضور این گونه انسانها در عرصه زندگی خود تن درهیم.
2)هراس از پدیده کلون
چرا ما از تصویر آینه¬اى خود وحشت داریم؟
اگر بخواهید به «کلون ها» (موجودات همانند سازى شده) فکر کنید، احتمالاً چیزى غیرطبیعى و مرموز، شیطانى و ترسناک را در نظر خواهید آورد. بنابراین تا اندازه اى طنزآمیز است که اولین پستاندارى که به طور مصنوعى شبیه سازى شده گوسفندى گیاهخوار و بسیار آرام و سر به راه به نام «دالى» بوده است. تا آنجایى که ما خبر داریم «دالى» هرگز سعى نکرد به مربیان خودش حمله کرده و یا براى فرمانروایى بر دنیا توطئه چینى کند. «اسنوپى» هم به عنوان اولین سگ شبیه سازى شده تهدیدى براى جامعه به حساب نمى آمد. از اخبار مربوط به تولد وى با فریادهاى شادى و شگفتى و طنز و لطیفه استقبال شد و گاردین نوشت که «دانشمندان سگ هاى تازى را رها کرده اند.» با این وجود «دالى» و «اسنوپى» در ریشه کن کردن تعصبات و پیش داورى ها در برابر نوع خویش، ناموفق بودند. ما کمى مثل نژادپرست ها هستیم که مى گویند «آنها» همه شان مشکوکند، گرچه آن چند تایى که ما مى شناسیم از نوع «خوب» هستند.
ترس و شیفتگى ما نسبت به کلون ها به شیوه اى تحکم آمیز بار دیگر در فیلمى جدید با عنوان «جزیره» با هنرمندى «اوان مک گرگور» و «اسکارلت جوهانسن» کاوش شده است. در تلاشى براى غلبه بر تمایلات ضدکلونى این بار قهرمانان، خودشان کلون هستند. با این وجود هنوز شبیه سازى در قالب نیرویى اهریمنى به تصویر کشیده شده است. «مک گرگور» و «جوهانسن» تنها به منظور تامین قطعات یدکى انسان هایى که شبیه سازى از روى آنها انجام شده، آفریده شده اند. آنها در مجموعه اى زندگى مى کنند که به شدت تحت کنترل بوده و تنها معدود افراد خوش اقبال این فرصت را پیدا مى کنند که به «جزیره» آورده شوند. یعنى تنها مکانى بر روى زمین که آلوده نشده است. در واقع آنهایى که انتخاب شده اند براى اعضاى حیاتى شان قطعه قطعه مى شوند.
پس چرا کلون ها براى تخیل ما هم جذاب هستند و هم انزجارآور؟ این بدین دلیل نیست که ما هم اکنون
شاهد زیستن، نفس کشیدن و راه رفتن کلون ها در اطراف خود نیستیم. دوقلوهاى یکسان، دو برابر شده فرمول ژنتیکى یکدیگر هستند. هیچ کلونى بیش از دوقلوها نمى تواند شبیه نسخه اصلى خود باشد. اما دوقلوها براى کلون هراسى ها تا اندازه اى مانند «ترور مک دانلد» هستند براى نژادپرستان: آنها براى ما چون «ما» هستند و نه چون «آنها».
البته دوقلوها به طور طبیعى آفریده شده اند، درست مثل خودمان. این ماهیت مصنوعى کلون هاى تخیلى است که آنها را چنین اهریمنى مى کند. از این رو کلون ها همان وحشتى را در ما برمى انگیزند که «مرى شلى» در «فرانکنشتاین» نهاده بود. بسیارى چنین احساس مى کنند که مداخله در اسرار حیات و آفریدن انسانى به دست انسان کارى نامقدس و نامبارک است. ما چنین مى پنداریم که این عبور از خط قرمز و نشانیدن انسان به جاى خدا است و قطعاً چیز خوبى از آن درنخواهد آمد.
اما این به خودى خود کلون هراسى ما را کاملاً توضیح نمى دهد. مردم همیشه از انجام شدن کارهایى که خارج از توان بشر انگاشته شده بیم داشته اند. زمانى که ترن بخار اختراع شد، بسیارى تصور مى کردند مسافرانى که با این قطار به سرعت در حرکت هستند دچار خفگى خواهند شد. در زمانى بسیار نزدیک یعنى سال ۱۹۷۸ با تولد «لوییز براون» اولین نوزادى که در لوله آزمایش به وجود آمد، این نگرانى پدیدار شد که پزشکان دست به عملى زده اند که به گونه اى ترسناک نخوت آمیز است.
«کاردینال گوردون گرى» از «ادینبورگ» در واقع جمع کثیرى را خطاب کرد زمانى که گفت: «من تردیدهاى شومى درباره معناى ضمنى این کار و نتایج آن براى آیندگان دارم.» و حالا کمتر کسى از لقاح مصنوعى اظهار ناخشنودى مى کند.پیشرفت هاى علمى همواره با این واکنش ها روبه رو بوده اند. بیشتر ما چنین مى پنداریم که هر انسان، وجودى یگانه با جوهرى ثابت است که در طول زمان تغییر نمى کند. به نظر مى رسد که شبیه سازى این اندیشه را به چالش مى طلبد.
شبیه سازى، به آشکارترین گونه اى، یگانگى ما را با طرح موضوع دوگانه شدن خود و درون به خطر مى اندازد. فیلم «پسران برزیل» را که در سال ۱۹۷۸ ساخته شده است، در نظر بگیرید. در داستان مبتذل این فیلم، یک دانشمند علم ژنتیک به نام «یوزف منگل»، ۹۴ پسر را از خون هیتلر شبیه سازى مى کند و مطمئن است که هر پسر کوچک یک هیولاى شیطانى و هیتلرى جدید است. در اینجا در واقع جوهر و ذات هیتلر چندین برابر شده است.
اما ما با بررسى دوقلوهاى همسان مى دانیم که «خود»، محصول وراثت و محیط است، دوقلوهاى همسانى که از بدو تولد از یکدیگر جدا شده اند، در برخى موارد کاملاً شبیه یکدیگر هستند. اما تجارب و شیوه متفاوت پرورش آنها بدین معنى است که هر یک هنوز فردى متمایز با باورها، خاطرات و عادات منحصر به خویش است. همچنین است در مورد دوقلوهاى همسانى که در کنار یکدیگر پرورش یافته اند.
حتى «پسران برزیل» تاثیر ضربه روانى را که هیتلر تجربه کرده مى پذیرد و داستان بر این پایه استوار است که پدرخوانده هاى همه این پسران در زمان ۱۴ سالگى ایشان کشته مى شوند.
با وجود این، حتى اگر بخش قابل توجهى از آن چیزى که مى گوید ما کیستیم با هیچ چیزى به جز ژن ها تعیین نشود، به خودى خود مى تواند ترسناک باشد. ممکن است ما چیزى بیش از ژن هایمان به تنهایى باشیم، اما تنها همین واقعیت که نقش ژن ها مى تواند تا این اندازه تعیین کننده باشد، مسئله بغرنجى است. هراس از اینکه ما در کنترل کامل هویت خویش نباشیم، چیز دیگرى را هم که براى ما ارزشمند است، زیر سئوال مى برد: اراده آزاد. هیتلرهاى کوچک «پسران برزیل»، خودشان انتخاب نکرده اند که شیطانى باشند: آنها بدین شکل ساخته شده اند. آیا اگر این درباره شیطان صادق است، در مورد خوب ها نیز صدق مى کند؟ یک بار دیگر، گرچه این حقیقت دارد که تربیت و محیط تفاوت ها را مى سازند، تجربه کلون هاى طبیعى یا همان دوقلوهاى همسان، به ما نشان مى دهد که جنبه هایى از وجود ما از بدو تولد کمابیش تعیین و تثبیت شده است. این کار از جهاتى یک زحمت اضافى است چرا که ما نیازى به کلون ها نداریم تا چنین چیزى را نشان دهیم.
پدرومادرها داستان هاى بسیارى را باز مى گویند که چگونه فرزندشان ویژگى هاى شخصیتى ایشان را که از دوران خردسالى تا بزرگسالى و در تمام زندگى با خود داشته اند، بروز مى دهد.
بزرگسالان گشاده رو و خوشبین، تقریباً همیشه کودکانى گشاده رو و خوشبین بوده اند. کودکان درون گرا
ممکن است وقتى بزرگتر شدند، اعتمادبه نفس بیشترى پیدا کنند، اما به ندرت تبدیل به بزرگسالان برون گرا مى شوند.این بدان معنى است که محور اصلى آن چیزى که ما هستیم، بسیار پیش از آنى که به اندازه کافى بالغ شویم تا بتوانیم تصمیم هاى آگاهانه اى براى تغییر آن بگیریم، ثابت و پایدار گشته است.
و تا آن موقع، ترجیحات، تمایلات و استعدادهاى اساسى ما به گونه اى شکل گرفته و تثبیت شده اند. انتخاب هاى به اصطلاح آزاد ما نیز در محدوده شخصیتى شکل مى گیرند که به هیچ وجه آزادانه انتخاب نشده است.واقعیت ها و خیال پردازى ها درباره شبیه سازى تنها چیزى را به رخ ما مى کشند که هم اکنون درست در برابر ماست: اگر ما اراده آزاد داریم، این امر به هیچ روى مطلق نیست چرا که ما آن چیزى را که اساساً هستیم، انتخاب نمى کنیم. ما مجبوریم از میان محدودیت هاى شخصیتى و سرشتى که در ابتدا توسط ژن هایمان و فقط پس از آن به وسیله چگونگى تربیت ما تعیین شده اند، انتخاب کنیم.
اما شاید بزرگترین وسوسه اى که کلون ها در ما برمى انگیزند، شباهت آنها با باور قدیمى «همزاد» باشد. براى مثال، در «جزیره»، «مک گرگور» و «جوهانسن» با موقعیتى وسوسه انگیز و در عین حال عصبى کننده روبه رو مى شوند و آن، همان رویارویى با انسان هایى است که از روى آنها شبیه سازى شده اند. مهم نیست که این سخن به واقع تا چه اندازه نادرست است، در این رویارویى، این احساس وجود دارد که آنها با خودشان ملاقات کرده اند. «همزاد» مى تواند بسیار نگران کننده باشد. سال ها پیش، من در زیرزمین متروى لندن کسى را ملاقات کردم که به نظرم کاملاً شبیه خودم بود. لحظه بسیار ناخوشایندى بود. از سویى بسیار برانگیخته شده بودم و نمى توانستم از نگریستن به کسى که به نظرم، «من» دیگرى مى آمد، خوددارى کنم. اما از سوى دیگر، نمى خواستم خودم را جریحه دار کنم. گرچه احتمالاً هیچ چیز ترسناکى روى نداده بود، اما این طور به نظرم مى رسید که وارد بعد دیگرى شده ام و براى تجربه دو بعد به طور همزمان، مى بایست نظم کیهانى درهم شکسته شده باشد. من گاه فکر مى کنم که چه روى مى داد اگر مى توانستم از همزاد تصورى ام عکسى بگیرم و آن را در کنار عکسى از خودم قرار دهم. آیا واقعاً یکسان به نظرم مى رسیدیم؟ فکر مى کنم که در این صورت احتمال یکسان نبودنمان، بیشتر مى بود و این اشاره به آن چیزى است که براى من مهمترین پرسش درباره شبیه سازى است. از یک سو، ما دوست داریم فکر کنیم که موجوداتى یگانه بوده و ذاتى تغییرناپذیر داریم.
اما از سوى دیگر، در واقع اصلاً خودمان را نمى شناسیم. تنها کافى است چند اپیزود از سریال«برادر بزرگ» را ببینید تا دریابید که حقایقى درباره ما وجود دارند که بر دیگران مسلم هستند اما از نگاه خود ما که از درون به خود مى افکنیم، پوشیده مى مانند. اگر شما قرار بود کلون خودتان را ملاقات کنید، این به معناى ملاقات با خودتان نبود. اما ایده قراردادن آینه اى در برابر «خود» آنقدر ملموس است که ما را پریشان و آشفته مى سازد. این همان جاذبه و دافعه اى است که من در رویارویى با همزادم تجربه کردم. کسى که من دیدم، به شدت آشنا و در عین حال کاملاً بیگانه بود. آشنایى بدین سبب بود که من فکر مى کردم او مانند من است و من هر روز با خودم زندگى مى کنم. اما بیگانگى و دورى از این واقعیت نشأت مى گرفت که من خودم را از زاویه اى مى دیدم که قبلاً هرگز ندیده بودم و این چشم انداز این امکان را طرح مى نمود که من در بسیارى موارد، بسیار متفاوت از آن چیزى هستم که خودم گمان مى کنم. بدین دلیل است که کلون ها تا این اندازه ما را به وحشت مى اندازند.
ما درباره خود یک ایده زمخت و خام از آنچه و آنکه هستیم، داریم. به جزئیات اهمیتى نمى دهیم و تصور مى کنیم که زیر و بم هاى خودمان را مى شناسیم و مى پنداریم که آزاد و منحصر به فرد هستیم. بگذریم از اینکه به لحاظ علمى تا چه اندازه این تصور درست است، اما ما گمان مى کنیم که کلون ها، دو برابر شده «خود» ما هستند. از آنجایى که آنها یگانه نیستند، کاملاً آزاد نیستند و چشم اندازى بسیار متفاوت از آنچه ما هستیم را نشان مى دهند، تمامى این اطمینان هاى هر روزه را زیر سئوال مى برند و به چالش مى کشند. و باز آنها ما را به خود مى خوانند چرا که هیچ پرسشى اساسى تر از این نیست که: من کیستم؟ لحظه اى که ما شیفتگى خود را در برابر ایده «کلون ها» از دست بدهیم، روزى است که علاقه به خویشتن را از دست داده ایم.
3)کلون ها آن چیزی نیستند که تصور می رود
در سال 1903 میلادی گیاه شناسی به نام " هربرت وبر " واژه " کلون " را برای توصیف مجموعهای از جانداران به کار برد که از راه تولید مثل غیر جنسی از یک والد به وجود میآیند. برخی از جانوران دریایی، گیاهان و میکروبها به همین شیوه تکثیر میکنند. برای مثال، پایههای گوناگونی که از یک گیاه توت فرنگی به وجود می آیند، کلون یکدیگر به مشار میآیند. به زودی واژه کلون مورد پذیرش زیستشناسانی قرار گرفت که در آزمایشگاه، سلولهای پیکر جانداران را کشت میدادند. سلولهای به دست آمده از کشت یک سلول نیز کلون یکدیگر هستند.
گاهی کلون جانوران ، به طور طبیعی به وجود می آید . زنبورهای نر از طریق کلون سازی پدید می آیند ، یعنی برای تولید آن ها به لقاح اسپرم و تخمک نیازی نیست . به هر حال ، بر خلاف گیاهان ، سلول های پیکری ( غیر جنسی ) جانوران نمی توانند جاندار بالغی پدید آورد . طی چهل سال گذشته ، زیست شناسان می خواستند بدانند آیا این امر یک محدودیت زیستی یا یک مشکل فنی است .
همه سلول های پیکری یک جاندار از تقسیم سلول تخم حاصل می شوند . این سلول ها در مراحل بعدی برای انجام کارهای ویژه ای تخصص پیدا می کند . در واقع از سلول های تمایز نیافته ای که از سلول تخم حاصل می شوند ، سلول های تمایز یافته و تخصص یافته ای مانند سلول بینایی ، سلول کبدی و سلول عصبی حاصل می شود . زیست شناسان می خواستند بدانند در جریان تکوین جانداران ، چگونه از سلول تخصص نیافته ، سلول های تخصص یافته به وجود می آید .
گروهی معتقد بودند که تمایز سلول ها با محدود شدن " قدرت ژنتیکی تام " آنها همراه است . به عبارت دیگر ، در جریان تقسیم سلولی و تمایز سلول ها ، بخشی از ژن های آن ها به صورت گزینشی و به طور متوالی از دست می رود . برای مثال ، سلول عصبی فقط ژن هایی را در خود نگه می دارد که برای انجام فعالیت های عصبی به آنها نیاز دارد و بقیه ژن ها را از دست می دهد .
گروه دیگری معتقد بودند که همه سلول ها " قدرت ژنتیکی تام " دارند . به عبارت دیگر ، ژن های آن ها دست نخورده باقی می ماند و تفاوت سلول های تخصص یافته با سلول های تخصص نیافته در نحوه فعالیت ژن هاست . برای مثال ، سلول عصبی همان ژن های سلول بینایی را دارد . اما ژن هایی در این سلول فعال اند که به انتقال پیام عصبی کمک می کنند و در سلول بینایی ژن هایی فعال اند که در دریافت نور دخالت دارند .
اگر همه سلول ها ، ژن های یکسانی داشته باشند باید همه آن ها به طور بالقوه توان ایجاد جاندار کاملی را داشته باشند ، همان طورکه سلول تخم این توان را دارد . بنابراین ، اگر هسته سلول تخمک که جایگاه ژن هاست را از آن خارج کنیم و هسته یک سلول پیکری ( سلول پوست ، سلول عصبی یا سلول پیاز مو ) را درون آن بگذاریم ، باید جندار کاملی پدید آید .
در قرن نوزدهم و بیستم ، محققان این نظر را در جانداران مختلف آزمودند . برای مثال ، در اواخر دهه 1890 میلادی ، هسته سلول پیکری قورباغه را درون تخمک قورباغه دیگری گذاشتند که پیش تر هسته و در واقع کل ماده ژنتیکی آن را برداشته بودند . از سلول حاصله ،قورباغه بالغی پدید آمد . در سال 1997 ، آزمایش مشابهی روی گوسفند انجام شد که به تولد " دالی " مشهورترین گوسفند جهان انجامید .
بنابر این ، کلون سازی هرگز به عنوان روشی برای ازدیاد ساده جانوران مورد توجه نبود . در اسکاتلند ( محل تولد دالی ) گوسفندان بهای گزافی ندارند . قورباغه ، موش ها ، گوساله ها و دیگر جانورانی که تاکنون شبیه سازی شده اند ، همه جا به وفور یافته می شوند . در واقع کلون سازی برای پاسخ گویی به یکی از پرسش های بنیادین زیست شناسی ، یعنی نحوه تمایز سلول ها ، مطرح شد .
تصوری که جامعه از کلون سازی دارد ، با واقعیت فاصله دارد . این تصور ، در فیلم های تخیلی ( نخستین فیلم در این زمینه در سال 1965 به نام " کلون" عرضه شد ) و خیال پردازی های " الوین تافلر "( که در سال 1970 در کتاب "شوک آینده " منتشر شد ) ریشه دارد . وی یک مفوم علمی را در یک پیش بینی فانتزی به طور نادرست و خلاف واقع جلوه می دهد : " به زودی انسان می تواند کپی برابر با اصل خودش را تولید کند ." متاسفانه این برداشت نادرست از کلون سازی ، از کتاب های علمی _ تخیلی به گزارش های خبری و حتی کتاب های علمی راه پیدا کرد .
چون کلون ها از لقاح اسپرم و تخمک پدید نمی آیند ، ازلحاظ ژنتیکی با والدی که اطلاعات ژنتیکی را در اختیار آن ها قرار داده است ، تفاوت ندارند . اما آن ها کپی والد خود نیستند . دو قلو های همسان نیز از لحاظ ژنتیکی با هم تفاوت ندارند ، اما دو انسان مجزا محسوب می شوند و هر چند از لحاظ ظاهر و رفتار به هم شباهت دارند ، اما کاملا عین هم نیستند ؛ حتی اثر انگشت آنان با هم تفاوت دارد .
برخی به غلط تصور می کنند ، همه خصوصیات انسان را ژن ها تعیین می کنند . هر چند ژن ها نقش مهمی در بروز خصوصیات ظاهری و رفتاری ما دارند ، اما آن ها تنها عامل تاثیرگذار نیستند . محل زندگی ما ، غذایی که می خوریم ، آموزش هایی که می بینیم ، کتابی که می خوانیم ، فیلمی که می بینیم ، موسیقی که گوش می دهیم و حتی خواندن همین مقاله و نوشتن آن بر خصوصیات ما تاثیر می گذارد . از این رو ، دو انسان در کره زمین یافت نمی شود که کاملا عین هم باشند و تولید دو انسان که کاملا عین هم باشند نیز ، غیر ممکن است .
حدود نیم قرن است که محققان روی دانه های برف تحقیق می کنند و هنوز دو دانه برف پیدا نکرده اند که کاملا عین هم باشند . رطوبت و دما دو عامل اساسی هستند که بر شکل یک دانه برف تاثیر می گذارند . چون رطوبت و دما در بخش های مختلف یک ابر کاملا یکسان نیست و دانه برف در مسیر خود از ابر تا سطح زمین با شرایط جوی متفاوتی روبه رو می شود ، شکل دو دانه برف به طور کامل عین هم نمی شود . البته ، چون خصوصیات ذاتی مولکول های آب در شکل گیری یک دانه برف مؤثر است ، شکل همه دانه ها از اصول و تقارن مشابهی پیروی می کند .
بدون شک تفکرات ، احساسات و رفتارهای ما ساز و کار زیست شناسی دارند . اما این به آن مفهوم نیست که ما می توانیم دخالت ژن ها را در این فرایندها مجزا از بقیه عوامل در نظر بگیریم . ما حاصل عملکرد ژن ها هستیم ، ژن هایی که تحت تاثیر محیط فعالیت می کنند و از آن تاثیر می پذیرند و این محیط حتی تاریخی را که بر اجداد ما گذشته است شامل می شود .
برخی تصور می کنند کلون سازی همانند زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسی (ع ) است . از این رو ، تصور می کنند در آینده نزدیک ، مرگ بی معنا می شود و می توان خویشاوندان مشرف به مرگ را با این روش حیات دوباره بخشید . اما باید دانست که کلون سازی با یک سلول آغاز می شود . سپس این سلول باید مراحل جنینی را پشت سر بگذارد و مراحل رشد و کمال اجتماعی را بپیماید تا به فردی تمام عیار تبدیل شود . از آن جا که بخشی از شخصیت آدمی را ژن های او تعیین می کنند ، کلون حاصل تنها به والد خود شباهت ظاهری خواهد داشت و کپی برابر اصل او نخواهد بود . شباهت کلون به والد خود حتی کمتر از شباهت دوقلو های همسان به یکدیگر خواهد بود . زیرا دوقلوها در یک رحم و به طور همزمان تکوین می یابند ، اما کلون و والد در دو رحم و در دو زمان متفاوت رشد و نمو می کنند .
برخی تصور می کنند با این روش می توان دانشمندان ، ورزشکاران ، هنرپیشه ها و حتی جنایتکارانی مانند هیتلر را حیات دوباره بخشید . اما این احتمال وجود دارد که کلون ها ( قرین های ژنتیکی ) این افراد از لحاظ رفتاری کم ترین شباهت را به آنان داشته باشند .
همه ما همه روزه و هر لحظه بر سر دوراهی ها یا چند راهی های گوناگونی قرار می گیریم و بر اساس آگاهی ها ، تاثیرات جامعه یا رخدادهای تصادفی به سویی کشیده می شویم .از این رو ، احتمال این که قرین های ژنتیک ، فلسفه دیگری برای زندگی خود برگزینند ، بسیار زیاد است . برای مثال ، ممکن است کلون انیشتین را داشته باشیم که بازی در فیلم های فیزیک ، کمدی را پیشه خود سازد . آیا ما می توانیم این قرین را به تحقیق درزمینه فیزیک وادار کنیم ؟
تصویر نادرستی که از کلون سازی در ذهن افراد وجود دارد ، ساخته گزارش های خبری است . گزارش های خبری اغلب بیسیار ساده شده اند و ممکن است تحت تاثیر سلیقه روزنامه نگاران و حتی دانشمندان ، چنان ساخته و پرداخته شوند که به یک داستان مهیج تبدیل شوند . ارزیابی های معقول با ابعاد گستره تر ، چه در نشریات عمومی و چه در نشریات تخصصی ، به ندرت توجه زیادی را به خود معطوف می دارند . در نتیجه برداشت های ما از شواهد علمی ممکن است تحت تاثیر چند یافته مهیج که امکان دارد برخی از آن ها نادرست باشند ، دچار انحراف و کج فهمی شود .
برای مقابله با اثرات گزارش های علمی تحریف شده ، فقط یک پادزهر وجود دارد : افراد غیر متخصص باید درباره آزمایش ها و تفسیرهایی که در زیست شناسی استفاده می شود ، بیشتر بیاموزند .
کلون ها نیز انسان هایی شبیه انسان های دیگر خواهند بود . بشر چیز جدیدی خلق نکرده است . کلون سازی در طبیعت رخ می دهد و اگر در انسان معمول نیست به این خاطر است که تولید مثل جنسی مزایایی دارد که تولید مثل غیر جنسی ( کلون سازی ) ندارد . البته ، برخلاف تصور نادرستی که وجود دارد ، کلون سازی روشی معمول برای تولید انسان نخواهد شد . وقتی فن لقاح در لوله آزمایش ( IVF ) پدید آمد ، عده ای موضع گیری کردند که این فن بنیان خانواده را متزلزل می کند و عده ای می توانند با این فن لشکری از تبهکاران بسازند . اما دیدیم که IVF به شیوه ای معمول برای تولید فرزند تبدیل نشد و انسان ها از روی ناچاری به آن روی می آورند . برای تولید لشکر تبهکاران نیز راه های ساده تری وجود دارد و به کلون سازی نیازی نیست . مقاله را با سخن جالبی از استاد مطهری به پایان می بریم : " بسیاری از مسایل علمی این شانس و خوشبختی را دارند که جز در محیط دانش و دانشمندان مطرح نمی شوند و جز دست صلاحیت دار دانشمندان آن ها را لمس نمی کند ولی بعضی از مسایل از این خوشبختی بی نصیب اند ،به همه مجامع و محافل کشیده می شوند ، هر دستی آن ها را لمس می کند و البته احتیاج به توضیح ندارد که دستمالی شدن زیاد یک مساله علمی از طرف هر فرد و دسته ای چهره و قیافه آن را عوض می کند و کار طالبان و پژوهندگان را دشوار می سازد و بلکه در قدم های اول آن ها را دچار ضلالت و گمراهی می نماید . "